دوربینی در بدن یکی از قطرات موج سهمیگن سبز کار گذاشتیم تا برنامه عاشورای سبز را به صورت مستند برایتان روایت کنیم. به همین سادگی!
ساعت ?? صبح:
با صدای آهنگ "دلبرم دلبر خانه خرابم کرد..." موبایلش از خواب بیدار می شود و پس از کمی کش و قوس از تخت خواب بیرون آمده و شلوارش را می پوشد! و به سمت دستشویی می رود. پس از چند دقیقه بدون اینکه صدای آبی شنیده شود، از دستشویی بیرون می آید(!) و با همان وضعیت به سمت یخچال رفته و مقادیری نان و پنیر و گردو و کره و مربا و عسل و شیر و آب پرتقال و کدو حلوایی! برای صبحانه بیرون می آورد و می خوشد (تلفیقی از می خورد و می نوشد!)
ساعت ??:?? صبح:
اودکلن مخصوص خودش (آزارو بلک) را زده و به سمت پارکینگ می رود. صدای دزدگیر ماشین به صدا در میآید. ازمیان سه ماشین موجود، کمری سفید را انتخاب می کند و از درب منزل خارج می شود. خیابان "ب" واقع در ولنجک را به سمت اتوبان چمران پشت سر می گذارد، یک موسیقی نخبهگرا هم در مسیر ولنجک- ولیعصر مشغول فیض دادن است.
ساعت 11 صبح:
ماشین را در حوالی میدان فاطمی پارک کرده و پارچه سبزی را از یک جای نامعلوم درآورده و دور دستش می پیچد و به سمت میدان ولیعصر حرکت می کند. در راه تعدادی از بچه محل ها و همکاران را می بیند و خوش و بش ملیحی با آنها کرده و به اتفاق به سمت مقصد حرکت می کنند...
ساعت 11:30 صبح:
اوضاع قاراشمیش است. دوربین بیش از اندازه تکان می خورد، چیزی معلوم نیست. صداهای مبهمی شنیده می شود. چیزی شبیه هوووو یا سوت و کف...؟ دوربین لحظه ای از حرکت بازنمی ایستد، گویا این قطره دائم در حال جنب و جوش و دویدن است.
ساعت 12 ظهر:
کماکان اوضاع قاراشمیش است! نزدیک ساختمان بانک می شود. از جیبش چیزهای نامعلومی را در میآورد. پس از چند لحظه شیشه های بانک خورد شده و به زمین می ریزد. صدای سوت بلند می شود. به سمت سطل زباله کنار خیابان می رود و آن را به وسط خیابان هول میدهد. اندکی می گذرد و آتش از درون سطل زباله زبانه می کشد.
ساعت 13:
اوضاع خر تو خر می شود!...
ساعت 14:
وضعیت کمی آرامتر است. خیابان ها خلوت تر شده است. او اکنون به سمت ماشینش می رود.
ساعت 15:
کلید در درون قفل می چرخد و درب خانه باز می شود. پاپی با نگرانی از او استقبال می کند. مامی مشغول چیدن میز ناهار است.
ساعت 16:
نرم افزار فیلترشکن را فعال کرده تا سایت های دلخواه باز شود. پست جدیدی در صفحه فیس بوکش ارسال می شود: "عاشورای سبز توسط یزیدیان زمان رنگ خون به خود گرفت!"
.
.
.
ساعت24:
مسواکش را سرجایش می گذارد و بیرون میآید. مادر منتظر سهمیهی بوسه فرزند است! اوومممچ!
ساعت 25!:
خوروپف! خوروپف! اهووومممم! ما بیشماریم! خوروپف! اوومم! بیا اینجا! اهااا!